صلاحالدین بایزیدی
دكتر سعيد شمس متولد روستاي «باجهوند» واقع در منطقهي آختاچي مهاباد است. تحصيلات ابتدايي را در سنندج و خوزستان به اتمام رسانيده است. بعدها در تهران و قزوين به ادامهي تحصيل مشغول گشته و با فعاليت در سازمان فدائيان خلق، مشاورت كميته مركزي اين سازمان را بر عهده ميگيرد. ابتداي دههي نود به اروپا مهاجرت كرده و ساكن انگلستان ميگردد. به ادامه تحصيل در جامعهشناسي پرداخته و اواخر دههي 80 از رسالهي دكتري خود با عنوان 'ناسيوناليسم، اسلام سياسي و مسئله ملي كرد در اواخر قرن بيستم' دفاع مينمايد. اين تز قرائتي جامعه شناختي ـ تاريخي بر مباني ديدگاههاي فوكو ميباشد. وي اكنون استاد آكادمي سلطنتي لندن ميباشد.
آقاي دكتر، از تعريف نظم (سيستم) نوين جهاني شروع مينماييم، بنظر شما ارتباط مسئله كرد با نظم نوين جهاني و سرنوشت كرد بعد از فروپاشي سيستم دوقطبي، چگونه تبيين ميگردد؟
سؤال بسيار مهمي است و احتمالاً نيز نتوانيم در اين زمان كم، تمامي ابعاد آن را مورد بررسي قرار دهيم؛ چرا كه از همان ابتداي خاتمهي جنگ جهاني اول كه مسئله كرد در جايگاه مسئلهي دولت ـ ملت خود را مطرح مينمايد، مسئلهي كرد نيز ابعاد بينالمللي بخود ميگيرد. از همان زمان نيز جستجوي راه حلي براي مسئلهي كرد به بخشي مهم يا محركهاي مهم براي سيستم بينالمللي تلقي ميگرديده است. اگر از آن زمان تا به كنون، به تاريخ خود نظري افكنيم، حداقل ميتوان گفت كه، كرد در سه مقطع [مهم] در تلاش براي ايجاد و [استقرار] كيان و سروري مستقل كردي برآمده است. اولين مقطع، بعد از اتمام جنگ اول جهاني خود را در قالب حركت ملي در شمال كردستان و خصوصاً قيام شيخ سعيد پيران و حزب آزادي، به منصهي ظهور ميرساند. دومين مقطع، جمهوري كردستان و ژ ـ ك و سرانجام سومين مقطع نيز، گامهايي است كه در برههي كنوني برداشته شده است. در اين ميان آنچه، كه شايان توجه بيشتري است، ارتباط هر سه مقطع به تحولات و تطورات اساسياي است كه در سيستم بينالمللي بوقوع پيوسته است. در مقطع اول، اين سيستم بينالمللي نوين اتحاد ملل بود كه در حقيقت، بعد از اتمام جنگ اول و فروپاشي امپراتوري عثماني استقرار مييابد. حداقل، انگلستان در جايگاه برترين ابرقدرت جهاني، از ويرانههاي جنگ سر برميآورد و امپراتوري عثماني بعنوان يكي از رقباي انگلستان از بين رفته و روسيه تزاري نيز دچار انقلاب ميگردد.
فرانسه در موقعيتي نيست كه در تقابل با هژموني انگلستان قرار گيرد و آمريكا نيز بنا به بعد مسافت از چنين تواني برخوردار نيست، برهمين مبنا انگلستان در منطقهي ما به قدرت اصلي تبديل ميگردد. با ملاحظهي سيستمي كه بعدها به نام «جامعهي ملل» مشهور گشت و چند ماهي نيز در پاريس در صدد ارائهي تصميمات اجرايي بودند، درمييابيم كه تمامي [نمايندگان] با پرچم و هياتهاي رسمي درخواست حقوق و سرزمينهاي [ملي] خودشان را نمودهاند، كردها نيز براي اولين بار در صدد برميآيند كه [بر چنين مبنايي] نمايندگي داشته باشند. اين مرحله [مقطعي است] كه چندان وارد جزئيات آن نخواهيم شد اما در اين مقطع موفق نگشتيم و مبارزهي كرد، متأسفانه به نتيجهاي دست نمييابد. اگر نيمهي برههي جنگ دوم و اواخر آن با دقت ملاحظه شود، در مييابيم كه متعاقب فروپاشي جمهوري كردستان، جنگ سرد شروع ميشود، به اين معنا كه سيستم بسيار نوين بينالمللي و مناسبات بسيار جديد بينالمللي مستقر ميگردند، اين نقطه نيز، برههي نوين به شمار ميآيد.
فرصتي كه در هر سه مرحله نامبرده براي كردها فراهم شد، همزمان بود با اين تحولات و در هر سه مورد حداقل در موارد اول و دوم كه بخشي از تاريخ ما را تشكيل ميدهد و بخشي از شكستهايي است كه گريبان ما را گرفت ـ توجه ميكنيم كه غياب آلترناتيوي مناسب در منطق عام سيستم بينالمللي و كيفيت تأثير اين سيستم بر پروژههاي سياسي مفروضي كه مرتبط با حقوق ملت كرد بودهاند، از عوامل اصلي بوده وكردها را از موفقيت بازداشته است. در دوره جديد هم ما كردها بايد در اخذ اين تجربه كوشا باشيم كه اگر خواستار موفقيت باشيم و مرحلهي مذكور را پشت سربگذاريم، الزاماً بايد قرائت و رويكردي امروزين و برداشتي عيني اتخاذ كنيم. به سؤال شما برميگردم مهم نيست كه ما نام اين دوره را دورة تك قطبي بناميم يا دوره چندقطبي، به نظر من حقيقت موضوع اين است كه خود انديشمندان و صاحبنظران غربي نيز در مورد تعريف سيستم جديد بينالمللي كه در حال شكل گرفته است هنوز به نتيجهاي نهايي نرسيدهاند.
مثال بسيار ساده، تحليلهايي است كه امثال «مايكل هارد» و همكار ايتاليايياش برمبناي نگاهي پست مدرنيستي ـ ماركسيستي ارائه ميدهند. آنها كوشيدهاند تحليلي مبتني بر آلترناتيوي ماركسيستي و طبقاتي از موضوع موردنظر ارائه بدهند و بر همين اساس از مفهوم “empire” سخن ميگويند. آنها معتقدند كه ما دوره امپرياليسم را پشت سرگذاشتهايم و به جايگاهي از سرمايهداري رسيدهايم كه در آن مرزهاي ملي اهميت خود را از دست دادهاند. ديگر مسأله تك قطبي و يا چندقطبي بودن مطرح نيست. [بلكه] در اين دوره چندين نهاد بزرگ بينالمللي شكل گرفته و همه اين نهادها در يك سيستم بينالمللي جديد كه سرمايهداري جهاني به آن شكل ميدهد، هم سو ميشوند و به انسجام ميرسند و اينكه مركز نقل اين سيستم كجا خواهد بود، توسط قدرت اقتصادي و سياسي و نه قدرت نظامي تعيين ميشود. [با وجود چنين شرايطي] نميتوان در مورد دوره امپرياليسم داد سخن داد. اين سخن به اين معنانيست كه اثري از سياست امپرياليستي بر جاي نخواهد ماند، [بلكه] به اين معنا است كه هنگام سخن گفتن از امپرياليسم، منظور تقسيم دنيا به مثابه منطقهي نفوذ است. اين تئوري براين مفروض قوام يافته است كه احتمالاً ليبرالها چندان با آن همدمي نشان ندهند، تئوري ديگر نيز بعد از جنگ خليج مطرح گشته است، هر چند تا قبل از حملهي امريكا به افغانستان چندان مشهود نبود، مرحلهاي كه از آن به پاكي آمريكا ياد ميگردد، تسلط و هژموني امريكا بر جهان [كه] در بعد سياسي استراتژيكي به پروژهي خاورميانهي بزرگ آمريكا ارتباط مييابد، [اين مهم] در جايگاه سياستي كه تا به كنون سعي داشتهاند [پروژهي] افغانستان و عراق را به هر قيمت ممكن رو به جلو پيش برند، كه اين مسئله خود جاي تحليل دارد. در موقعيتي كه انديشمندان غربي [در اين باره] به نتيجهاي دست نيافتهاند و ما در مرحلهي انتقالي قرار گرفتهايم، چندان مهم بنظر نميرسد كه در تعريف آن شتاب بخرج داد، بلكه مهم كشف و درك منطق آن در جريان حركت آن بوده تا تلاش نماييم با بهرهگيري از علوم تحليلي، دچار اشتباه نگرديم. بسيار سخت است كه از اين مرحله، به دنياي يك قطبي ياد نمايم، واقعيتي است كه امريكا همچون يك ابرقدرت در جريان جهانيسازي از نقش بسيار بالايي برخوردار است، اما پيشرفتهايي كه در چين، ژاپن و هندوستان مشهود است، و خود اروپا كه مركزيتي بزرگ را از آن خود نموده است، چندان آسان نيست كه امريكا تسلط [كامل] يابد.
به نظر شما نميتوان پروژهي خاورميانهي بزرگ را به نوعي كشمكش و رقابتهاي ميان اروپا و آمريكا قلمداد نمود؟
بدون شك از اين بابت كه مباحث فراواني در مسئلهي جهاني شدن يا جهاني كردن موجود است، من خود به انديشهي كساني از جهاني شدن سخني به ميان ميآورند، قرابت لازم [البته] ـ نه به اين معنا كه امريكا در صدد است با زور و قدرت به اين كار مبادرت ورزد، بلكه منطق اين امر چه در بعد اقتصادي و چه شبكه اطلاعاتي ـ انفورماسيون، انقلاب تكنولوژيكي در رسانهها كه به بازار آزاد نيز سرايت نموده است ـ را دارم. مجموعه مراكز اقتصادي، سياسي و فرهنگياي نيز در اين ميان بر اين جريان تأثيرگذار ميباشند. بدون شك يكي از اين مراكز اروپاست. كشورهاي اروپايي جدا از آنكه در كدام مسير قرار خواهند گرفت، مراكزي بسيار جدي و مقتدر بوده اما در همان حال اگر به اين مسئله توجه گردد كه در بيست سال آينده بحران انرژي به يكي از بحرانهاي بزرگ تبديل خواهد گرديد، حتي اگر مسئلهي ملي نيز حل گردد، بحثي است كه اكنون در غرب نيز مطرح است ـ مسئلهي منابع آبي از يك سوي و از سوي ديگر جايگاه چين در مقام يك قدرت اقتصادي در حال تثبيت شدن بوده و همكاريهاي اين چند مركز در مسائل و ملزومات عصر همچون مسئلهي ترور و محيط زيست و ... سبب ميگردد كه نتوانيم بر اين نكته پاي بفشاريم كه تنها امريكا تعيين كنندهي سمت و سويهاي آتي جهان است يا ساير مراكزي چون اروپا و چين. در اين ميان آنچه موضوعيت مييابد تنازع اين مراكز ميباشد.
در مقايسه با دورهي جنگ سرد و عصر دو قطبي چپ و راست، كردها در آن دوره از امكان مانور و بازي سياسي بيشتري برخودار بودند يا اكنون؟
من اميدوارم اين مسئله براي روشنفكران كرد شفاف گردد كه دورهي جنگ سرد غير از بدبختي براي كردها هيچ نتيجهاي دربر نداشته است. نه تنها نتيجهاش، فروپاشي جمهوري كردستان بود، بلكه با نگاهي گذرا به تاريخ درمييابيم كه كردها در دورهي قبل از جنگ سرد، بعد از فروپاشي امپراتوري عثماني تا جنگ دوم كه جهاني هيچ موفقيتي را فرا چنگ نياورده است اما حداقل در آن دوره تعريفي از مشخص كردن حق تعيين سرنوشت در جريان بود كه كردها را نيز ذيل خود تعريف مينمايد.
اما آنچه كه در جريان جنگ سرد و خصوصاً تعميم جهان به دو قطب شرق و غرب روي داد بلحاظ تعريف مفاهيم حقوقي، تطوري بسيار عميق بود، نه تعريفي ايدئولوژيك بر مبناي اصطلاح حق تعيين سرنوشت كه به دولتهاي موجود، گره ميخورد. اكنون كه از تعيين حق سرنوشت ملت ايران سخني به ميان ميآيد، اگر از چنين منظري به مسئله نگريسته شود درمييابيم بسياري از انديشمنداني كه در اين وادي گام مينهادند، بر همين مبنا مسئلهي كرد را در حاشيه قرار ميدادند و نمونهي مشهود آن نيز جدايي پاكستان بعد از استقلال هندوستان ميباشد. در تمام دورهي جنگ سرد تا اتمام جنگ سرد، يعني از سال 1948 تا 1991 يك دولت مستقل را ميبينيم كه آنهم بنگلادش است، آنهم بنوبهي خود به تراژدي انساني تبديل گشته است. مسئله چنان ابعادي بخود گرفته است كه اگر به تأسيس دولت [بنگلادش] رضايت داده نشود، فاجعهي بزرگ انساني رخ خواهد داد. در صورتيكه در تمامي اين مرحله، خواست ملتهايي تحت سلطه، حق تعيين سرنوشت به معناي تثبيت فضايي سياسي مستقل از منظرگاه تعريف حقوق بينالملل براي حق تعيين نشأت گرفته بود، بسيار غير محتمل بود. غير از اين واقعيت كه در اين دوره [جنگ سرد] به دو اردوگاه سوسياليستي و سرمايهداري تقسيم گشته بود، كردستان يكي از مهمترين نواحي محل منازعه اين دو سيستم بود، براي نمونه تركيه و ايران در اردوي امريكا و غرب قرار گرفته بودند و كشورهاي عربي و سوريه و عراق در بلوك سوسياليستي قرار گرفته بودند و هر دو بلوك نيز بر مبناي منافع و به رسميت شناختن تماميت ارضي اين كشورها و مباني حقوق بينالملل، هيچگاه مسئلهي كرد را همچون منازعهي يك ملت نپذيرفته و از دريچه منازعهي اقليتها به آن نگريستهاند. در حقيقت نيز، مسئلهي اقليتها نيز به اين معناست كه لزوماً بايد در چارچوب يك دولت و قوانين موجود درخواست حقوق نمود، در اساس [براي يك كرد كه] سرزميناش به دولت ديگري كه داراي رسميت [حقوقي] است، الحاق گرديده است. بهمين علت من اميدوارم كه روشنفكران كرد، در اين مسئله هيچگاه شك نداشته باشند كه دورهي جنگ سرد، تلخترين و دشوارترين مقطع در تاريخ مبارزات آزاديخواهانهي ملي كرد بوده و اتمام آن نيز فرصت و افقهاي بسيار بهتري را براي كردها بهمراه خواهد داشت.
احساس نميكنيد كه بعد از انتهاي اين دوره، مبارزهي سياسي كردها همچنان و به مدتي طولاني تحت تأثير اين برههي زماني قرار گرفته و نتوانسته است از تأثيرات آن رهايي يابد؟
شايد اين [دوام] تأثيرات تنها جنبش كرد را تحت تأثير قرار نداده باشد و جنبشهاي ديگري را نيز تحت تأثير قرار داده باشد، به معنايي ديگر، كشورهاي ديگري را كه كردستان در آنها واقعاند و قدرت روشنفكري در آن كم است در برميگيرد. عليرغم اينكه تحولات جهاني روي بسوي تطوراتي ژرف به پيش ميرود، قدرت كم روشنفكري بر مبناي فلسفهي سياسي و جامعهي سياسي و احزاب اين كشورها همچنان تأثير ميگذارد. بر اين مبنا، حقيقتي است كه ما دورهي جنگ سرد را از سر گذراندهايم، اما منطق و منش و رفتار و تحليل سياسي و ساختار احزابمان در همان چارچوب باقي مانده و خواسته و ناخواسته، تأثيرات بسيار مشهودي را در كيفيت پراكتيك سياسي در ميان كردها از خود برجاي گذارده است.
بعد از جنگ اول خليج[فارس]، كردها در جنوب كردستان داراي موقعيت سياسي ـ سرزميني گشتند، بنظر شما جنبش كرد چگونه توانست از قطب چپ موقعيت، خود را به سوي راستِ قطب تغيير پوزيسيون بدهد؟
در پاسخ به اين مسئله، اندكي تأمل لازم است، بنظر من، بنا به متغيرهاي فراوان كه شايد اكنون مجال آن نباشد، حداقل از دو مقطع دوم به بعد، تئوري سياسي كرد بسيار تحت تأثير ماركسيسم بوده است يا جهت حل مسئلهي ملي، تحت تأثير قرائت ماركسيستي قرار گرفته است. اين امر واقعيتي است كه بعد از جمهوري كردستان تأثيرات آن را ميبينيم. يكي از نتايج آن نيز، فروپاشي جمهوري بود كه تأثيري بسيار جدي نيز بر تبديل مسئلهي كرد به امري حاشيهاي در ايران و انضمام آن به چپ در ايران، تركيه، چپ عراق و سوريه داشته است. چنين امري قبل از فروپاشي جمهوري چندان مشهود نيست. جريان فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و خاتمهي جنگ سرد، با بحراني بسيار جدي در ماركسيزم همزمان بودند، تمامي انديشمندان ماركسيست، چه آنهايي كه با اتحاد جماهير شوروي و سيستم آن الفتي داشتند و چه آنهايي كه سيستم شوروي را به عنوان كشوري كه تحت تأثير ايدئولوژي ماركسيسم قرار داشت، به رسميت شناخته بودند، براين نكته اذعان داشتند كه كه تحولات جديد آنها را در مقابل مجموعه سؤالات بسيار مهمي قرار داده است. حتي كسي چون منصور حكمت، كه هيچگاه باور نداشت كه اتحاد جماهير شوروي كشوري سوسياليستي است و همواره از آن به عنوان امپرياليسم ياد مينمود، آشكارا اعتراف ميداشت كه ما در جايگاه يك كمونيست بعد از فروپاشي شوروي در موقعيت بسيار دشواري قرار گرفته بوديم. در غرب، اين مباحث بسيار جديتر مطرح ميگشت، در حالي كه در ذات تئوري ماركسيسم ـ كه تأثيراتي جدي را بر تئوري سياسي جنبش ملي كرد در شرق، جنوب و شمال داشت ـ چنين مباحثي مطرح ميگشت. در رابطه با جنوب كردستان كه ميتوانيم بر آن بصورت مجمل اشاراتي داشته باشيم، واقعيتي است، تغيير پوزيسيون (موقعيتي) مشاهده ميگردد. خصوصاً در نزد اتحاديه ميهني كردستان، كه در برههي زماني گذشته بخشي از يك حزب چپ به شمار ميآمد. اين حزب در دو مرحلهي بعد از جنگ سرد پوستهي ايدئولوژي چپ را بدور انداخته و در جهت ديگري گام برميدارد. اين سويه و اين جهت را كه اكنون راست يا غيرراست است، جاي بحث دارد. اما در سيستم جهاني امروزه و بر مبناي ائتلاف سياسي رهبريت كرد در جنوب، خصوصاً اتحاديه ميهني و حتي پارت دموكرات كردستان نيز، اگر آن را از منظرگاه چپ، آناليز نماييم، ميتوان گفت كه [يك شيفت گفتماني] يا يك چرخش به سوي راست به شمار ميرود. اما من اين چرخش را در بعد منفي آن ارزيابي نميكنم، چرا كه اگر بر اين باور باشيم كه در مقطع رهايي ملي هستيم، و نيز قبول داشته باشيم كه بخش اساسي اين رهايي ملي، فاكتور بينالمللي است، بيشتر جنبهي مثبت آن مشهود ميباشد تا بعد منفي آن.
پروژهي خاورميانهي بزرگ در ابتدا از سوي امريكائيها چون يك رفرم همه جانبهي سياسي، اقتصادي و اجتماعي مطرح گشت. براين مبنا، اين پروژه در نزد كردها چگونه ميتواند تفسير گردد و كردها جايگاه خود را در اين سيستم چگونه مييابند؟
اصولاً اين بحث به رهبري كردي ارتباط مييابد. شايد در وضعيتي نباشم كه بتوانم به اين سؤال پاسخي در خور دهم، چرا كه شرايطي كه در جنوب براي كردها مهيا گشت، قبل از اينكه نتيجهي فعاليت و مبارزهي كردها، و رهبري كردي باشد بيش از هر چيز نتيجهي تحولات جنگ خليج[فارس] بود كه چنين فرصتي را مهيا نمود. تحولات بعد از واقعهي 11 سپتامبر و تهديدات ناشي از آن، نيز هر چند بخشي از آن تبليغات به شمار ميرفت اما بخش ديگر آن واقعي بود. آمريكا با نام جنگ عليه تروريسم بينالملي يا اسلامي يا هر نام ديگري به تعريف پروژهي خاورميانهي بزرگ پرداخت. تهديداتي كه از سوي صدام حسين بر امنيت غرب احساس ميشود، فرصتي را براي كردها مهيا نمود بنظر من رهبري كرد، مستقيماً در چنين وضعيتي تأثير مستقيم داشته باشد. اما حداقل جاي بسي خوشحالي بود كه آنها توان تطبيق سريع و استفاده از موقعيت و فرصت جديد را يافتند. بدين معنا تا اندازهاي موفق عمل نمودند. توانستند در سيستم بينالمللي مبادرت به ايجاد ائتلاف نموده و به سخني ديگر، ما در جنوب كردستان ميتوانيم جنبش يا هويت ملي كرد را به ناسيوناليسم واقعاً موجود نام ببريم. ناسيوناليسمي كه نه تنها تا به اندازهاي از زيربناي اقتصادي يا اجتماعي بهره دارد، بلكه از مشروعيت بينالمللي نيز برخوردار ميباشد. واقعيتي كه متأسفانه در شرق يا شمال نتوانستهايم به آن دست يابيم. بهر حال اين تحولات يا اشتباه سياسي صدام حسين در حمله به كويت و تداوم منازعه و كشمكش وي با غرب باشد يا فرصتي كه امريكا بعد از حملهي 11 سپتامبر و اقدامات طالبان در افغانستان و پروژهي حمله آمريكا به عراق باشد [كردها را از چنين فرصتي برخوردار ساخته است].
بسياري از تحليلگران سياسي بر اين باورند كه اين پروژه دچار شكست گرديده است، شما موفقيت يا شكست اين پروژهي (خاورميانه بزرگ) را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
به گونهاي ميتوان بر اين نكته اذعان داشت كه اين پروژه شكست بزرگي را متحمل گرديده است، در اين چند روزه، دادستان آمريكا نيز از تيم اصلي بوش كنار رفت. غير از عدهاي قليل چون كاندوليزا رايس و ديك چني، از تيم اصلي اين پروژه اكنون كسي بر جاي نمانده است، قدم اولين كه اين پروژه را آماده ساخته بودند، اكنون از قدرت كنار گذاشته شدهاند و شخصيتهاي واقعبيني جاي آنها را پر كردهاند، اساس اين پروژه كه از سوي تئوكنسراوتيوها طراحي و اجرا گشته بود، بر اين مبنا كه آنها منطقهي خاورميانه را منطقهاي بسيار مهم بلحاظ استراتژيك و اقتصادي قلمداد نموده بودند و همچنين براين باور بودند كه بعد از جنگ دوم تا به كنون آمريكا در جايگاه يك ابرقدرت، همراه با همپيمانان خود مرتكب اشتباهي بزرگ در اين منطقه گرديده و تنها بر مقولهي امنيت در آنجا تأكيد داشته و مسئلهي دمكراسي و حقوق بشر و مهيا نمودن شرايط مناسبتري را براي شهروندان اين كشورها مدنظر نداشته است و همواره اين مسئله را در حاشيه ثبات همپيمانان خود نگريسته است، در واقع نيز، تئوري اصلي آنها براين مبنا بوده است كه [اكنون] اين فرصت مهيا گشته است تا اين توازن را بر هم بزنيم، منافع امريكاييها خصوصاً بعد از 11 سپتامبر چنين ميطلبد كه بهنگام تعريف تاكتيك و استرانژي سياسي، هميشه بر ثبات دوستان و همپيمانان حساب نكنيم، و چنين احتمالي همواره وجود دارد كه اقدامات پيش دستانهي ما، ثبات هم ميهنانمان را نيز بر هم زند و لازمهي اين امر، فقط توازن منطقي بين ثبات دوستانمان راه همراه [با در نظر گرفتن] بعضي از ملزومات منطقهاي ميطلبد.
در نظر گرفتن اين توازن، ناشي از اتمسفر انفجاريي است كه به علت فساد و عدم وجود پروژه [ي دمكراسي خواهانه] و وجود تعدادي از رژيمهاي ديكتاتور كه حقوق بشر را مدنظر قرار نميدهند، شدت و حدت اين فضا را دوچندان نموده است. و باعث تبديل اين منطقه به [خاستگاه] و پايگاه راديكاليزم اسلامي به عنوان خطري بزرگ گشته است. بر مبناي چنين خطراتي بود كه اين پروژه تصويب و مدنظر قرار گرفت. بر مبناي خطوطي كه اين پروژه براساس آن طراحي گشته بود در افغانستان بسيار موفقيت آميز بود. در مقطعي كوتاه مدت به افغانستان حمله و [حكومت] طالبان را ساقط نمودند و حكومتي جديد را مستقر نمودند، در ابتدا، بلحاظ نظامي اين پروژه در عراق نيز موفقيتآميز بوده است، اما بحران كنوني عراق و خصوصاً شرايطي كه باعث عدم استقرار شرايط مدني يا مقاومت عليه آن گرديده است، وضعيتي كه خصوصاً در مثلث سني نشيني و منازعهاي كه ميان مقتداصدر و جنبش مهدي با حكيم موجود است، باعث آفرينش فضايي گرديده است كه قدم به قدم ما را به اين باور برساند كه در اين پروژه اصلاحاتي انجام گردد، بنظر من گزارش بيكر ـ هاميلتون اعتراض بسيار جديي بوده است منطق اين گزارش رد مبناي پروژهاي است كه از سوي آمريكائيها پيگيري گشته است. درست است كه تا به كنون «بوش» از خود مقاومت نشان داده است، وي اين گزارش را همچون يك اشاره [براين مبنا] مدنظر قرار نداده است اما در مييابيم كه اين گزارش قدم به قدم به بخشي از سياست [هاي] آمريكا تبديل گشته است.
گزارش «بيكر ـ هاميلتون» با لحني بسيار گويا و آشكارا بر اين باور است كه [پروژهي خاوميانهي بزرگ] پروژهي بسيار اشتباهآميزي بوده است و اگر دولت بسيار قدرتمندي بر مسند امور نباشد نميتوان از بحران گذر كرد. اساساً اين پروژه خواهان ورود همسايههاي عراق (ايران، تركيه و سوريه) به [بازي سياسي] عراق است. اين همسايهها يكي از مشاكل جدي عراق بوده و هم بيكر و هم هاميلتون با رجوع به منطق پيشين مخالفان و طراحان پروژهي (خاورميانه بزرگ) خصوصاً كه بيكر از همان ابتدا مخالف اين پروژه بود بر اين باور بودند كه ريسك نهفتهاي در اين پروژه از قبل موجود بوده است. به اين معنا پروژهي خاورميانهي بزرگ شكست خورده است. اما اين شكست را نبايد به اين معنا تعبير كرد كه [طراحان اين پروژه] آن را به تمامي وانهند. من بر اين باورم كه هم آمريكا و هم انگلستان پروژهاي مبني بر ترك عراق را در دست دارند. اما بر مبناي تجارب موجود ـ حداقل بعد از روي كارآمدن گوردون براون ـ سخن بيشتر بر نحوهي خروج نيروهاست تا خروج صِرًف نيروهاي نظامي. كيفيتي كه بعدها باعث روي دادن فاجعهاي انساني نگردد و مسئوليت اين امر بر عهدهي آنها نيفتند. غير از متخصصيني كه اكنون به حاشيه رانده شدهاند، متخصصين دستاندركار نيز تا اندازهاي اين پروژه و معايب آن را از نو مورد بررسي قرار داده و به اين باور نيز رسيدهاند كه پروژهي خاورميانهي بزرگ از جنبهاي ايدهاليستي برخوردار بوده و تثبيت دموكراسي در اين منطقه كار چندان آساني نيست.
آقاي دكتر شمس، بنظر شما گزارش بيكر ـ هاميلتون، خود اعترافي به اين امر نيست كه كردها در هيچ كجاي اين بازي سياسي جايگاهي نداشته و براي آنها حسابي باز نشده است؟
بدون شك، من در مصاحبهاي تصريح كردهام كه اساس استدلال گزارش بيكر ـ هاميلتون بر اين مبنا بوده است كه جهت استقرار مجدد امنيت در عراق، لازم است كه بخشي از توافقات انجام شده و قانون اساسي عراق نيز كه تصويب شده است، مورد بازبيني مجدد قرار گيرد. اين بازبيني مجدد، جنبهي فدراليستي آن را در برميگيرد. استدلال سياسي نويسندگان اين گزارش، بر مبناي حفظ امنيت عراق است. جواب ما ميتواند آشكار كردن دروغ بزرگي باشد كه در بطن آن نهفته است. چرا كه تنها منطقهاي كه در عراق واجد امنيت است كردستان ميباشد. پشيماني از چنين توافقي به معناي از بين رفتن امنيت در كردستان است. چرا كه نميتوان به تثبيت و استقرار امنيت در عراق دست زد. بر اين مبنا كه امنيت كردستان را از بين برده و در داخل عراق آن را مستقر كرد. در اين راستا، كردها در مقابل تهديد بسيار بزرگي قرار ميگيرند. انعكاس سياسي اين گزارش نيز تا جايي بود كه همان موقع، آقاي مسعود بارزاني در چند ماده، بسيار صريح ـ در مقام حكومت كردستان ـ به واكنش در مقابل اين گزارش اقدام نموده و شخص جرج بوش و تيم وي نيز انتقاداتي را بر اين گزارش داشتند، كه اكنون نيز اين بحثها ادامه دارند.
همانگونه كه شما نيز اطلاع داريد، پروژهي خاورميانهي بزرگ، تمامي كشورهايي را كه كردها در آن تقسيم شدهاند را در برميگيرد. بنظر شما در صورت موفقيت اين پروژه، جايگاه كردها در منطقه قدرتمندتر نميگردد.
اين پروژه «عراق» را در كانون توجه قرار داده است و ما بايد اين نكته را مدنظر داشته باشيم كه زماني كه اين پروژه به ميدان آمد، مفهومي بسيار عجيب و غريبي را ابداع كردند و آن هم، كرد خوب و كرد بد بود. كردهاي خوب، كردهاي جنوب بودند و كردهاي بد نيز كردهاي شمال. من در سخنرانياي در مجلس كردها كه به ياد بود دكتر قاسملو انجام شد، گفتم در پيش گرفتن چنين سياستي از سوي شما، اشتباه است، اشتباه شما هم مبني بر وجود سه نوع كرد است، كردهاي خوب (جنوب) كردهاي بد (شمال) و كردهايي كه شما از آن سخني به ميان نميآوريد (شرق) براي نمونه شخصيتي چون دكتر قاسملو در اروپا از بين ميرود و تا به كنون نيز شما اجازهي تحقيق بر روي پروندهي وي را صادر نميكنيد. اين نوع كرد، كردي است كه اصلاً نبايد از آن سخني گفت. به معنايي بدون تأثير نخواهد بود، اما چون كانون اجراي پروژه در عراق است، بر همان چارچوب نيز عمل و پياده ميگردد. چنين پروژهاي براي تركيه مدنظر نبوده است، از ابتدا كه اين پروژه در محافل سياسي مورد بحث و بررسي قرار گرفت، كونداليزارايس همواره با دولت مردان تركيه دچار اين مشكل بود كه به آنها بقبولاند كه هدف از پروژهي خاورميانه بزرگ، تأسيس و استقرار يك دولت كردي در عراق نيست اما بهر حال دولتمردان ترك نيز بايد اين واقعيت را درك نمايند كه استقرار و تثبيت [اين پروژه] به نفع توازن قومي، حداقل به سود كردها تمام شده است. كرد، فاكتوري مهم در حاكميت سياسي عراق قلمداد گرديده و شما نميتوانيد آن را ناديده بگيريد، در پيش گرفتن چنين سياستي از سوي تركها، صحيح نيست. بمدت چند سال چنين مذاكراتي بين آمريكا و تركيه ادامه داشته است و تداوم اين بحث از سوي CNN ترك، همواره دنبال ميگرديد[ه است]. بر همين مبنا نميتوان گفت پروژهي خاورميانهي بزرگ پروژهاي در راستاي رهايي كرد[ها] بوده است، من نيز شخصاً هيچگاه بر اين باور نبودهام كه اين پروژه پروژه رهايي ملي كرد را بدنبال داشته است، بلكه بايد از اين زاويه به قضيه نگاه كرد كه پروژهي خاورميانهي بزرگ، مهيا كنندهي فرصتي براي كردهاست، به شرطي كه كرد[ها] در اين بازي سياسي منطقهاي، با كارتهاي خود بخوبي بازي نمايد.
پس به نظر شما موفقيت اين پروژه هيچ تأثيري بر آيندهي ايران و تركيه نخواهد داشت؟!
ما بايد مبناي بحث خود را بر اين مبنا استوار نماييم كه در مسير جهاني شدن، چندان مهم نيست كه چه كسي ملت است يا چه كسي ملت نيست. ملت يا دولت ـ ملت در چنين مقطعي، به ميزان زيادي اهميت اقتصادي خود را از دست ميدهد. اكنون نيز كه از جريان ملتسازي سخن به ميان ميآوريم، در واقع بر مبنايي بسيار Concret از آن ياد ميكنيم. در عراق و افغانستان اين امر مدنظر است، نه در تركيه. چرا كه حداقل براي آمريكا چندان اهميتي ندارد كه اين پروژه متعلق به خودش است ـ به اين معنا كه پروژهاي غربي يا اروپايي نبوده است ـ به اين معنا كه پروژهي خاورميانهي بزرگ، پروژهي [نئو] كنسرواتيوهاي امريكايي بود كه بر مبناي تحليل و آناليز سياسياشان، آن را به اجرا درآوردند، حال بهر دليلي كه باشد، بر همين مبنا براي من چندان آسان نيست بر اين باور باشم كه در اين پروژه آمريكا در صدد استقرار دموكراسي در تمام منطقه بوده باشد، و در اين ميان رهايي ملي كرد را نيز بتوان يافت. نزديك به 5 سال طول كشيد تا آمريكا طرح توني بلر را مبني بر راه حلي بينالمللي بپذيرد تا آخرين لحظه آمريكائيها در مقابل آن مخالفت ميكردند.
بر اين مبنا، نقشهي آمريكا «دموكراتيزه كردن» بيشتر تغيير سياستهاي اين كشور و خصوصاً ايران را بر مبناي منافع خود، در نظر گرفته است.
بلي، سياست آمريكا تغيير در سياست رژيم ايران بوده و نه تغيير اين رژيم، حتي در مقطع كنوني كه سياستهاي بسيار سختگيرانهاي در مقابله با رژيم ايراني اتخاذ كرده و اين كشور را در محور شيطاني نيز معرفي نموده است، هيچگاه از اين مقوله سخني به ميان نيامده است كه بايد رژيم ايران از بين رفته و رژيمي ديگر جاي گزين آن گردد، اين سياست رسمي آمريكاست، در عين حال بر اين باورند كه ايران منطقه را دچار ناآرامي كرده و خواهان محو اسرائيل از نقشهي جغرافياي سياسي بوده و همچنين تروريزم دولتي را تقويت ميكند. اين سياستها بايد تغيير يابند. در چنين وضعيتي چگونه ميتوان گفت كه سياست آمريكا دمكراتيزه كردن ايران بوده [احتمالاً] در اين ميان سهمي نيز عايد كردها گردد؟
هر چند شما بر اين باوريد كه آمريكا كردها را به دو نوع تقسيم كرده است، اما عدهاي از كارشناسان بر اين باورند كه آمريكا به نحوي از انحاء كردها در تركيه كمك مينمايد. خاصه، بعد از آنكه تركيه اجازهي حمله از راه تركيه به عراق را نداد. به نظر شما اين نگاه آمريكا به «كردهاي بد» دچار تغييري نخواهد شد؟
اگر از مسئلهي كرد در جايگاه تراژيك آن سخن به ميان آيد، بنظر من بعد از هولوكاست در منطقه كردها دچار تراژدي و هولوكاستي ديگر گرديدهاند. متأسفانه كردها بعد از جمهوري كردستان تا به كنون همواره بمثابه ابزاري از سوي قدرتهاي بزرگ بكار گرفته شدهاند. يكي از ابعاد ضعيف سياست كردي اين بوده است كه ما هيچگاه در بازيهاي سياسي نتوانستهايم بازيگري باشيم كه بگونهاي ديگر با ما برخورد نمايند، ما بزرگترين ملت منطقه هستيم كه فاقد دولت بوده و در طول هشتاد سال گذشته، همواره در مبارزه بوده و درخواست حقوق حقه خويش را نمودهايم، كردها در طول اين مدت دهها بار سر به شورش و قيام برداشتهاند و از هر سويي نيز به وجود اين قيامها اعتراف شده است. در تمامي اين مقاطع، هرگاه منفعت ابرقدرتها بميان آمده است، به آساني كردها را قرباني نمودهاند، علت اين امر را بايد چنين توضيح داد كه كردها بلحاظ سياسي، نتوانستهاند به بازيگر سياسي تبديل گردند تا به راحتي قرباني نشوند، «بيكر» در يكي از مقالات خود در رابطه با شيعيان عراق، اين مسئله را بسيار زيبا توضيح داده است كه، چگونه ميتوان در عرض دو سال از يك اقليت سياسي به اكثريتي سياسي تبديل شد؟ شيعيان در عرصهي سياسي عراق [هيچگاه] مطرح نبودند و اگر نيز فعاليتي نيز داشتند در قالب حزب كمونيست عراق به آن مبادرت ميورزيدند. بنظر من در جنوب كردستان نيز اگر منافع آنها ايجاب نمايد بسيار آسان ميتوانند [جنبش] كرد را قرباني نمايند. امر بسيار عجيبي است كه با وجود 22 دولت غربي در منطقه، در عرصهي مطبوعات و رسانهها بر وجود دولت بيست و سوم نيز كه فلسطيني باشد چنين تأكيد ميگردد. [در صورتيكه] اگر تراژدي كرد و فلسطين را در برابر هم قرار دهيم، مقايسهي اين دو غير ممكن است، در رسانههاي غربي و تفكر انديشمندان چپ، برملت بودن فلسطين[ها] و حق تأسيس دولت از سوي آنها اذعان شده است. اما تا به كنون نيز صراحتاً در هيچ توافقنامهاي در سازمان ملل متحد به عنوان يك ملت كه از حق تأسيس دولت برخوردار باشيم شناخته نشدهايم.
در رابطه با عراق نيز، ديپلماتها و سياسيون امريكا، بر تماميت ارضي عراق و وجود كرد بعنوان يك اقليت در عراق كه از وجود يك اتونومي يا بهرهبردن از يك عدم تمركز داخلي در يك سيستم فدرال بهره برد.
هر چند شما به تأثير فاكتورهاي خارجي بر جنبش كرد اشاره نموديد، اما بنظر شما اگر جنبش كرد در شمال كردستان با سياستهاي آمريكا انطباق بيشتري ميداشت و بر همين مبنا تحولاتي را در خود بوجود ميآورد، شرايط كنوني، متمايزتر نبود؟ اگر بر مبناي چنين رويكردي عمل مينمودند، آيا حاكمان و ارتش تركيه مبناي عملكردشان را در قبال مسئله كرد در شمال و جنوب كردستان تغيير ميدادند؟
برمبناي چنين نظري اگر از قدرت اصلي در كردستان شمالي يعني PKK ياد كنيم، شايد بتوان گفت كه اين مسئله، مشكلي در سياست آنها قلمداد گرديده است، اما حداقل آنچه كه من به ياد دارم در دورهاي كه چنين بحثي نيز همهگير شد، نيروهاي PKK با اعلان آتشبس يك طرفه، مرحلهي آشتي و صلح را آغاز نمودند [تا جايي كه] تبليغات فراواني را نيز در راستاي ورود تركيه به اتحاديهي اروپا انجام دادند و از ورود تركيه به اين اتحاديه پشتيباني كردند. اين واقعيت در حالي است كه ما در جزيرهي كوچكي بنام قبرس، ميبينيم كه بخش يونانينشين آن [ورود تركيه به اتحاديه اروپا را] منوط به شناسايي استقلال [بخش يونانينشين] قبرس دانسته است. اما كردها در جايگاه ملتي بيست و چند ميليوني و جرياني سياسي، بر اين باورند كه ورود تركيه به اتحاديه اروپا [ابتدا به ساكن] امري مثبت ميتواند باشد، بدون در نظر گرفتن [اين واقعيت] كه آيا يك كرد در جريان بازيهاي سياسي ميتواند خواستهاي داشته باشد؟ چنين ضعفهايي وجود داشتهاند و احتمالاً چنين ضعفهايي را نيز بتوان در سياست احزاب كردستان شمالي و خصوصاً PKK مشاهده نمود. اما [با توجه به سؤال شما] حتي اگر چنين تغييراتي نيز اتفاق ميافتاد، چندان مطمئن نيستم در صورتيكه آمريكائيها چنين مسئلهاي را قبول مينمودند، نقطه نظرات دولت و ارتش تركيه در مقابل مسئلهي كرد دچار تغييراتي ميگشت. خواسته يا ناخواسته آمريكا در جايگاه يك همپيمان [استراتژيك] تركيه سياستهايش را به زحمت تغيير ميدهد. البته اذعان به اين نكته نيز لازم است كه آمريكا هيچوقت سياستهاي تركيه را در قبال كردها تأييد نكرده و سياستهاي تركيه را مبني بر محو فيزيكي PKK و حمله به جنوب كردستان را غيرعقلاني قلمداد مينمايند.
اما متأسفانه از منظر ملي مسئلهي كرد در شمال كردستان به مسئلهي حقوق بشري [تقليل] تغييرجهت يافته است [البته] نه اينكه حقوق بشر را در تاكتيك و تبليغات سياسي برجسته نمايم، بلكه سخنگويان [رسمي] چه در داخل PKK و چه خارج از آن ـ در چارجوب حقوق بشر از آن ياد ميكنند. راه حل بر مبناي حقوق بشر در شمال كردستان كه همواره تحت فشار آسيميلاسيون بوده است، احتمالاً بسيار خوب باشد، اما تبديل جوهرهي مسئلهاي سياسي به منازعهاي حقوق بشري، باعث درگير شدن در آشوبي سياسي خواهد گرديد. از اين رو نيز ناخوشايندتر مسئلهاي كه خود را در بعضي از بيانات و نظرگاههاي سياسي اوجالان مييابد و متأسفانه كم نيز به آن پرداخته ميشود، كه راه حلي بنام دولت كردي، راه حلي شايسته باشد، تبليغ و ترويج راه حلي است به نام كنفدراسيون دمكراتيك كه با اختيار كردن تاكتيك اخيرشان بعضي از نيروهاي چپ است كه آشفته بنظر ميرسد.
در نگاهي كلي، ضعف زيادي در اين رابطه به چشم ميخورد. جنبش كرد [در تركيه] در جايگاه جنبش غني به لحاظ سياسي، و بعد از تمام تراژديهايي كه از سر گذرانده است، اكنون پا به ميدان گذاشته و اروپا نيز پشتيباني از آن برخاسته و مسئله نيز بعد بزرگ [جهاني] بخود گرفته و داراي رسانه و لابيهاي خوبي نيز ميباشد، [در چنين حالي] هنگامي كه مسئله به مسئلهي يك جمهوري دمكراتيك دوطرفه يا دمكراتيزه كردن تركيه تبديل گردد، اين امر بخودي خود، تقليل مسئلهي [كرد] بوده و شرايط را سختتر مينمايد. جهت آنكه استراتژي شايستهتر و امروزيني را داشت.
در همين چارچوب ، شما آيندهي كرد و PKK را چگونه ارزيابي مينماييد؟
من از يك سوي اين حركت مدني [اشاره به حركتهاي مدني در شمال كردستان] را بسيار غني ارزيابي ميكنم و اين امر واقعيتي است و جدا از تاكتيكي سياسي كه توانستهاند مجموعهاي از حركتهاي مدني تأثيرگذار را ايجاد نمايند، بسيار موفق بودهاند.
[اين حركت مدني] نيز يك جنگ پارتيزاني نيست كه بتوان آن را وادار به عقبنشيني به آن سوي مرزها نمود و خيال خود را نيز از آن راحت كرد. پتانسيل بسيار خوبي در حركت كرد در شمال كردستان مشاهده ميگردد، اما بلحاظ نقطهنظر استراتژيك سياسي با در نظر گرفتن وضعيت موجود ما و تجربهي موجود كرد هنگامي كه مسئلهي رهايي ملي كرد در بخشي از كردستان به مسئلهي دموكراسي در اين كشور [تركيه] پيوند زنده ميشود، [آنهم] بدون در نظر گرفتن فاكتورهاي خارج از كرد مسئلهي كه پوزيسيون دمكراسي را ايجاد مينمايند، [به اين معنا كه] ارزيابي از فاكتورهايي كه توان ايجاد دمكراسي را داشته باشند، بدون مشخص كردن وجوه و ابعاد آن بسيار مشكل است كه از دمكراسي سخن بميان آورد.
در جنوب و شرق ما اين تجربه را داشتهايم، بنظر من نيز ما در اين آزمون موفق نبودهايم. بعد از داشتن چنين تجربهاي نبايد در شمال، به تكرار آن مبادرت ورزيد. براي نمونه تثبيت و استقرار دموكراسي در ايران بخودي خود مسئلهاي بسيار بحثانگيز بوده است با گذشت يكصدسال از مشروطه تا به كنون دمكراسي استقرار نيافته است. عوامل ايراني ديگري نيز موجود بوده كه ما در جايگاه يك كرد 9 تا 12 درصد از ساكنان اين سرزمين را تشكيل دادهاند حق استفاده از دمكراسي را نداشتهايم. من شخصاً وابسته كردن مسئلهي كرد در شمال كردستان را به [پروسهي] دمكراتيزه كردن تركيه و ورود تركيه به اتحاديه اروپا را عمل نيك سياسي قلمداد نميكنيم. اما اين امر كه اين جنبش چگونه ميتواند چنين بحراني را از سرگذرانيده و به مرحلهاي برسد كه استراتژي نويني را جايگزين نمايد، مسئلهي ديگري است كه بايد اين رفقا خود به آن جواب بدهند.
در ارتباط با ايران نيز با پرسشي كلي آغاز ميكنيم، رابطهي بين فشارهاي آمريكا و مسئله هستهاي شدن ايران را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
بنظر من بحران اتمي ايران و آمريكا بگونهاي كه ايرانيها براي آن تبليغات ميكنند و نيز بگونهاي كه آمريكا در صدد بزرگنمايي آن برآمده چندان جدي نيست. [البته] من بعيد ميدانم كه نه آمريكا و نه حتي غرب [اروپا] تحمل يك ايران هستهاي را داشته باشند. شايد در شرايط ديگري آن را تحمل نمايند، اما در شرايط كنوني تحمل آن براي غرب نيز بسيار مشكل است، چرا كه مسئلهي امنيت ملي اسرائيل در جريان است، امري كه براي آمريكا بسيار جدي و مهم تلقي ميگردد، بر اين مبنا بر اين باورم كه اين جنگ حاوي منازعهاي چند سويه نيز ميباشد. اگر منازعهي ايران و آمريكا را از منظر بحران اتمي مورد بررسي قرار دهيم، منازعهاي فرامنطقهاي به شمار ميرود كه در آن آمريكا درصدد است در جايگاه يك ابرقدرت خود را بر ايران تحميل نمايد، پروژهاي اتمي يا تبليغاتي كه آنها بر روي آن مانور ميدهند، يا سياستي را كه دولت ايران رد پيش گرفته و مسئلهي اتمي را به مسئلهاي ملي و حيثيتي و جزو حقوق حقه تبديل كرده است امري كه در آن بسيار نيز موفق بوده است چنين به ذهن متبادر نموده است كه آمريكائيها در صدد قلدري برآمدهاند. امريكائيها نيز در آنسوي بر اين باورند كه ايران در صدد ساخت سلاح اتمي برآمده و آينده تهديد قلمداد ميگردند. هر دو سوي [اين تلقي] به وجود اين منازعهي فرامنطقهاي باز ميگردد. بنظر من بايد در اين چارچوب به مسئله نگريست و نه اينكه تا دو سال آينده ايران صاحب جنگ افزار اتمي گرديده و آمريكا به آن حمله خواهد كرد يا نه؟! چرا كه حقيقت اين موضوع، حتي اگر ايران به جنگ افزار اتمي نيز مسلح گردد، همراه با شليك آن، مخالفها به راحتي ميتوانند تحركاتي از خود نشان بدهند. مسئله نيز آنگونه كه طرفين براي آن تبليغات ميكنند، چندان راحت نيست. بر اين مبنا براي من آنچه جاي بسي تعجب دارد اين است كه چرا احزاب ما در شرق كردستان اينچنين بر سر اين مسئله سرمايهگذاري ميكنند؟ حتي اگر اين مسئله جدي نيز باشد، چرا ما در جايگاه يك حزب كردستاني در شرق بايد اينگونه استراتژي و تاكتيك سياسيمان را به موضوعي آشفته ميان دو ابرقدرت وابسته نماييم. چرا كه ايران خود قدرتي منطقهاي به شمار رفته و امريكا نيز ابرقدرتي جهاني است. احتمالاً در اين آناليز سياسي [احزاب كردي] به اين نتيجه برسند كه اين [جنگ] تبليغاتي به برخورد آمريكا و ايران انجاميده و در جريان آن نيز [حكومت] ايران دچار فروپاشي گشته و براي آنان فرصتي مهيا ميگردد. من چنين احتمالي را بسيار بعيد ميدانم و حتي اگر ممكن نيز باشد، چنين بنظر ميرسد كه در آيندهاي نزديك به اين احتمال فكر نگردد چرا كه واقع بينانه نيست.
مسئلهي كرد در ايران تا چه ميزان وابسته به وجود آمريكا در منطقه است؟
اگر بحران عراق به آرزوي [اقاي] احمدي نژاد تبديل گردد كه امريكائيها به زودي از عراق عقبنشيني كرده و خلأ بزرگي ايجاد گردد كه آنها در صدد پركردن آن برآيند، در صورت چنين برآوردي، مسئلهي كرد در ايران همچنان لاينحل باقي خواهد ماند. بنظرم چنين خواستي كه آمريكائيها از تمام منطقه عقبنشيني كنند بيشتر در حد يك آرزو باقي خواهد ماند و امر بسيار بعيدي است چرا كه وابستگان آنها باقي خواهند ماند.
در چند سالهي اخير، بحراني سراپاي تمامي احزاب كرد را در شرق كردستان در خود تنيده است، ميتوان گفت اين امر حاصل عدم تطبيق آنها با شرايط نوين جهاني است يا حاصل بحران داخلي اين احزاب؟
[اين بحرانها] همه جانبهاند. در شرق كردستان ما دچار بحران هويت و سياست گرديدهايم. اين امر تنها احزاب ما را در بر نگرفته، بلكه روشنفكرانمان را نيز در برميگيرد. بعد از انقلاب اسلامي اين امر تنها احزاب ما را در بر نگرفته، بلكه روشنفكرانمان را نيز در برميگيرد. بعد از انقلاب اسلامي و احتمالاً در برههاي چند ساله و مشخص، شايد از جنبش بسيار قدرتمند ملي برخوردار بوده باشيم و براي چندين سال نيز با جمهوري اسلامي براي بقا در مصاف قرار گرفتيم. در اين مصاف نيز بنا به دلايلي چند شكست خورديم. يكي از دلايلي كه پيشتر نيز به آن اشاره نمودم، اشتباه در استراتژي كرد بود. وابسته نمودن مسئلهي كرد به دموكراسي در ايران، آنهم دقيقاً در بزنگاهي كه از قلب جنبش مردمي، حكومت اسلامي بر مسند قدرت تكيه زد، شرايطي كه در آن هنگام در جايگاه يك كرد از جايگاه سوسياليزم [درخواست حقوق ملي را مينمود] ـ هر چند بْعد دمكراسي آن از جنبه سوسياليستي آن عقلانيتر بود اكنون اگر با نگاهي واقعبينانه به آناليز اين وضعيت بپردازيم، ما حتي يك نيروي سياسي را اكنون در اپوزيسيون سياسي ايران نمييابيم كه دمكراسياي را كه حزب دمكرات يا ما خواهان آن بودهايم و در چارچوب خودمختاري آن را تثبيت و مستقر نمايند، ايجاد نمايند. فدايي[ها] از دمكراسي خلقي سخن ميراندند. اما اينگونه نبود. مجاهدين نيز هم چنين، جبههي ملي چنين نيست، حتي دولت موقت كه شايد مستعدترين دولتي بود كه از مبناي تعقل سياسي برخوردار بودند، در آن شرايط و در كشاكش منازعات قدرت در [مصاف] جناح آيت ا.. خميني و بنيادگراها بود بر آن بودند تا با متدي ديگر با كردها رفتار نمايند. هر چند آنها [دولت موقت] نيز در چارچوب يك استراتژي دموكرات ـ سكولار عريض و طويل گونهاي كه خود مختاري را براي كردها در برداشته باشد، نميگنجيدند. بايد اكنون جسارت و شجاعت بازبيني مجدد استراتژيهاي گذشته را داشته باشيم. اين امر بمعناي بياحترامي به شخصيتهاي آن دوره نيست، اما واقعبيني اينست كه در صورت عدم موفقيت، دچار اشتباه گرديدهايم. بايد به اين امر اعتراف نمود در حاليه هيچ گونه توانايي نداشتيم، چنين وابسته نمودني (مسئلهي ملي به دمكراسي) تا جايي كه حداقل يك گروه ايراني را براي چنين دمكراسياي مشخص نماييم. چگونه ميتوان ايران را دموكراتيك نمود. چرا بايد چنين شيوهاي از خواست و حق ملت كرد را ـ كه خودمختاريست ـ به دمكراسي در ايران منوط گردانيد؟ اين واقعيت يك بعد مسئله است، بعد دوم آن، همگي اطلاع داريم كه جنگ مسلحانه به تاكتيك محوري اين مرحله تبديل گرديد. متأسفانه اين امر نيز بدور از ارادهاي احزاب سياسي كرد، با جنگ ايران و عراق همزمان گرديد. جمهوري اسلامي نيز در فرونشانيدن جنبش ملي كرد بسيار موفق بود چرا كه توانست اين جنبش را به جبههي ضدانقلاب تبديل نمايد، بهرحال پشت جبههي جنبش كرد، دولت صدام حسين بود. بدون شك با اتمام جنگ ايران و عراق، شرايط تنها براي كرد در شرق كردستان تغيير نكرد، بلكه براي كردها در شمال و جنوب كردستان نيز تغيير نمود، بدين معنا كه تحولات و تطورات عميقي در وضعيت منطقه بوقوع پيوست. اما اين تطورات براي احزاب كردي شرق و شروع دورهي اردوگاهنشيني و دوري از منطقه كه جنگ مسلحانه تاكتيك اصلي آنها بود بسيار مشهودتر است. در برههي اتمام جنگ سرد تا به كنوني، فعاليت سياسي به گونهي سيستماتيك در ميان اين احزاب مشاهده نميگردد. اين انفعال نيز در حالي صورت ميگيرد كه بعد از برههي جنگ مسلحانه، ما با حركت فرهنگي ـ مدني غنياي مواجه گشتهايم كه بعد از بقدرت رسيدن خاتمي و نسل نوين كرد در حال نشو و نما است. دلمشغولي سياست و بحث سياسي گشته است، ارتباط با تجربهي قديم كاملاً گسسته و با احزاب نيز در ارتباط نميباشد. چنين پيشامدي نيز بهرحال بخشي از اين بحران است، بخش سوم و بسيار مهم كه بنظر من از دو قسمت ديگر نيز بهتر است ساختار احزاب ما ميباشد. نه تنها از منظر نظامي بلكه از منظر فكري نيز حزب پيشاهنگ را داريم، حزب پيشاهنگ نيز حزب عقل كل جامعه است. تنها طرح سياست، سياست نيست، اقتصاد جامعه و ارتباطات اجتماع را نيز تعيين ميكند. چنين تعريفي از حزب پيشاهنگ (پيشرو) كه در اواخر دههي 80 تا حملهي آمريكا به عراق بسيار ضعيف گشته بود [اكنون] نقش و تعريف خود را با تحولات عصر و تطورات اجتماعي و دموكراتيك در كردستان را از دست داده است بدون شك ميزان بالاي دانشجويان و رشد جمعيت پيدايش و رشد ارتباطات جديد اينترنتي، تأثيرات بسيار مشهودي را در متدهاي تفكري فعالين سياسي و فرهنگي ما ايجاد نموده است. بدين معنا اين احزاب از اين مرحله بدور ماندهاند. هنگامي كه سخن از ارتباط است، منظور [افتراق] دو نسل است. نسلي قديمي كه در برههي جنگ مسلحانه رشد يافته و به بالندگي دست يافتند، و نسلي جديد كه در آن دوره كودكاني بيش نبودند و بعد از دوم خرداد وارد مطالعه و سياست به معناي نقد قدرت، گونهاي حلاجي و آناليز منازعات و ... [بوده] حقيقتي است كه روشنفكران بايد متخصص باشد، اما هر متخصصي روشنفكر نيست و روشنفكر در چنين جايگاهي بايد قبل از هر چيز داراي نظام معرفتي باشد و اگر در چارچوب اين سيستم معرفتي، بنا به هر دليلي خواهان دنبال نمودن خواستها و آرزوها باشد، انعكاس ملموسي را بر جامعه بر جاي نهاد، بر همان مبنا مبحثي ابستره را مستقر مينمايد. براي نمونه، من از پديدهاي در جنوب كردستان ياد ميكنم كه در شرق كردستان نيز روبه رشد نهاده است، جذابيت مقولهي پست مدرنيسم، اين مسئله در حالي رخ داده است كه با دهها پرسش جدي و تاريخي مواجه بود، و به آنها پاسخ داده نشده است. براي نمونه، هنوز تاريخ مهاباد در جنگ جهاني اول را ننوشتهايم، با هزاران مشكل مواجهيم، تا به كنون سرشماري دقيقي نداشتهايم هر چند گويا عدهاي از دوستان به اين كار اقدام ورزيدهاند بايد ساكنان شرق كردستان را بلحاظ ديني و... دريابيم، مقولات سادهاي را كه ميتوان در جايگاه پروژههاي روشنفكري جاي داد [براي مثال] ما به اين كارها مبادرت نميورزيم و در مقابل به نيچه ميپردازيم. از دوست عزيزي، كه خود را نيچهشناس ميداند، پرسيدم كه تا به حال چند متن نيچه را خواندهاي؟ تا آنجايي كه اطلاع داشته باشم در ايران 3 يا 4 كتاب نيچه را به فارسي برگردانده شده است. جواب داد كه همهي آثار نيچه را خواندهام. پاسخ دادم، مترجم آن آقاي داريوش آشوري چندين بار بمن گفته است كاشكي آن را ترجمه نميكردم، در ترجمهي آن اشتباهاتي داشتهام. چگونه ميتوان با ترجمهي 4 متني از نيچه به فارسي نيچه شناس شد [منظورم اين نيست] كه اين مباحث مهم نبوده و روشنفكران كرد نبايد به آن بپردازند بلكه اهميت اين مباحث براي يك روشنفكر در اين است كه بايد ابعاد قدرت سياسي در آن را [برجسته سازد]، به اين معنا بايد تعريفي برجسته گردد كه ما درگير مجموعه مسائل انتزاعي نگرديم. بر اين باورم كه با توجه به موقعيت كنوني و تاريخ كرد، كار روشنفكري كاري جمعي است به همين علت روشنفكران كرد بايد در جستجوي زباني باشند كه توان كار جمعي را داشته باشد. فعاليت نه به اين معنا كه ما پيرو يك ايدئولوژي خاص باشيم، بلكه به اين معنا كه بايد احساس نماييم كه هر كس در جايگاه و مقام خود باشد و نوعي تقسيم كار موجود باشد. چه كسي روشنفكر است يا خير چندان مهم نيست، مهم مسئوليت روشنفكري است.
گرديدهاند و در چارچوب وضعيت واقعي ايران، راههاي ديگري براي مبارزه جستهاند. چنين خلايي حقيقتاً احساس ميگردد و بخشي از اين بحران است. بنا به تجربه سياسي شخصي خودم احتمالاً بدترين حالت در جريان مبارزه سياسي تكرار تجارب پيشين باشد و افتراق و گسست و عدم ارتباط اين دو نسل ممكن است چنين تكراري را سبب ساز گردد. در برههي كنوني براي ما در جايگاه نسل پيشين كه زادهي شرايط جنگ سرد بوديم و جهان دوقطبي و تأثيرات ماركسيسم و راديكاليزم و رمانتيسيسم ناشي از جنگ مسلحانه [تأثيرات بسزايي داشتند] مشكل است كه سياست را در معناي جديد آن درك نماييم. اين پديده تأثيرات بسياري داشته و متأسفانه ما دچار آن گشتهايم.
چه آلترناتيوي براي سرگذرانيدن اين بحران موجود است؟
چندين سال است كه اين مسئله در قالب پلاتفرم ملي مطرح كردهايم، بنظر ميرسد در شرايط سياسي كنوني وجود، سه خلأ احساس ميگردد، خلأ بين جنبش موجود در داخل با احزاب سياسي، خلأ بين روشنفكران داخلي و روشنفكران خارج و خلأ بين مجموعه تئوريهاي جديد سياست با سياست ماشيني داخل احزاب، بنظر من اگر تلاش نماييم كه قدم بقدم اين خلأها را پر نماييم، شايد در جريان [اين پروسه] بديلي براي رهايي از اين بحران ميسر گردد.
اين بحران روشنفكري و معرفت شناسي كه از آن سخن رانديد خود را در قالب چه ابعادي مطرح مينمايد؟ جنبههاي روشنفكري و معرفتي اين مسئله تا چه ميزان ميتواند در گذار از اين وضعيت كمكرسان باشد؟
من اميدوارم در شرق كردستان به اين مسئله دقت وافي شود كه تجربهي جنوب كردستان تكرار نگردد، پديدههايي در شرق كردستان مشاهده ميگردند كه چندان مثبت بنظر نميرسند. دلنگراني و مشغوليت به مجموعه مسائل (انتزاعي) فلسفي است كه رابطهي مستقيمي با استراتژيهاي سياسي ندارند. روشنفكر كسي است كه به نحوي از انحاء درگير مسائل سياست و قدرت بوده باشد، وظيفهي روشنفكري است كه در مقطع مشخص جامعه خلأ بزرگ را مشاهده و بر مبناي نرم و رفتار و اخلاق و ساختار رفتار با ملزومات زمان، براي ايجاد پلي ميان آنها اقدام گردد. حال به هرگونهاي كه باشد روشنفكران ما در برههي مشخصي از تاريخ دچار بيمارياي گرديدند، در بخشي از آن خود مقصريم و در بخشي ديگر ، خير. ما هم به علت تبديل شديم و هم به معلول. به اين معنا علت هستيم كه همواره منابع ما دست سوم و چهارم [دست چندم] بودهاند. تيتر [اصلي] مقولات ما، پيش از آنكه از اهمات و ملزومات و حقوق ما سر چشمه گرفته باشد، از مد و جاذبههاي [روز] نشأت ميگيرد. معلول هم هستيم، چرا كه روشنفكري نيز به جوامع شرق به نوعي تشخصي تبديل گرديده است. براي باز توليد اين تشخص، جهلي را كه باز توليد ميشود ـ چون در مباحثي كه به نام روشنفكري نيز مطرح ميگردد دقت نداريم ـ به بخشي از مشكلات اين سيستم تبديل ميشود [اما در نهايت] بر اين باورم كه توان رهايي و از سرگذرانيدن آن را داريم و در عين حال بايد به اين فكر نماييم كه چگونه برههي ايدئولوژيك بودن را از سر بگذرانيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر